درد دل

ساخت وبلاگ
نامه یک دانش اموز به سردارگیلانی نماینده محترم شهرستان شوشتروگتوند....

سلام اقای گیلانی من امیرهستم ،کلاس پنجم هستم ، دانش آموز امروز ، اما پدرم35 سال پیش کلاس پنجم بوده دانش آموز دیروز ، خیلی دیروز ...
پدرم گفت که در زمان بچگی او با وجود اینکه سفره ها زیاد رنگین نبود ، خواهر ها و برادرها لباس سال قبل همدیگر را می پوشیدند، جنگ بود و فقر بود اما خنده ها از ته دلها بود ، حرفها صادقانه بود و قول ها مردانه ،مدرسه ها ، خاص و نمونه و غیر انتفاعی نبود ؛مدرسه ها مشترک بودند. بین بچه ها از هر جنسی همه چیز مشترک بود و اصلا جنس متفاوتی نبود، هرچند در نهایت همکلاسی دوستم که پدرش مهندس شرکت نفت بود پزشک شد و پدرم کارگر ، اما او اصلا ناراحت نیست و می گوید من کارگریم را با زحمت خودم به دست اوردم و او پزشکیش را با پول پدرش....چه قدر بزرگترهای ان زمان همه چیز را از جای خوبش می بینند. حالا که من درس می خوانم بچه ها زودتر بزرگ می شوند چون تلویزیون؛ ماهواره؛کامپیوتر؛لپ تاپ و موبایل هست ، اما خیلی ها به همان سرعت دانا نمی شوند دلیلش هم این است که نمی دانند هر چیزی را باید به جای خود استفاده کرد...
آقای سردار پدرم می گوید : شما در صحبت هایتان از اینکه بعضی جاها برای کمک به شهر ما دستتان بسته بوده ، ناراحت هستید، او می گوید : خیلی قبل از این که شما نماینده شهر ما شوید ، علیرغم تلاش نمایندگان وقت ، شهر عزیز ما داشت به ویرانه ای تبدیل می شد ، شما برای زنده کردن آن خیلی تلاش کردید ؛ از درست کردن راه و جاده گرفته تا کشیدن فاضلاب وروبراه کردن وضعیت بهداشت و....ولی این کارهادردی رادوانمی کند...
 پدرم ازوعده رفع بیکاری در شهرمان ومشکلات کشاورزات وکوه نمکی گفت که من نمیدانم یعنی چه ولی احساس می کنم که چیز خیلی مهمی است و اینکه تا راضی شدن بیشتر مردم از شما راه زیادی مانده است...
پدرم می گوید اقای سردارگیلانی خیلی جاها در عزل و نصب ها به عمد یا به ناچار خیلی بد عمل کرده ؛ گفتم یعنی چه ؟؟ گفت یعنی اینکه در خیلی از شغل ها آدمهایی دارند کار می کنند که شایستگی انجام ان را ندارند و من نفهمیدم چرا؟راستی شمابگیدچرا؟؟
اقای سردار آدمها زمانی صبح قهرمانند و شب مورد نفرت، که به جای تکیه بر شایستگی آدمها به مصالح خود فکر کنند ، آدمهایی شجاع و با لیاقت هستند که کنار انسان می مانند که تعدادشان این روزها به انگشتان دست نمی رسدو دیگر به درد مجموعه ی ناکارآمد حالا هم نمی خورند و انسانهای سودجو که با هر بادی به سمتی می روند خیلی زود زیر پای آدم را خالی می کنند و فریاد مرده بادشان زود به گوش می رسدفراوان یافت میشودپس مواظب این سودجوهای اطراف خودت باش...
و اما راه حل و ابتکار برای تغییر و پیشرفت؛
ما در درس تاریخ خوانده ایم وقتی اسکندر ایران را مغلوب کرد، و برای استحکام پایه های حکومت خود در این سرزمین از مشاورانش مدد خواست گروهی او را به این خواندند که مردانشان را بکش و زنانشان را به اسیری ببر و گروهی آتش افکندن را در کتابخانه ها به او پیشنهاد دادند اما گروهی، چنان به او مشورت دادند که بدترین نوع دشمنی در حق مردم ایران و تاریخ ایران بود گفتند، کارهای بزرگ را به آدم های کوچک بسپار و بزرگان را پی کارهای کوچک روانه کن. آدم های کوچک از پس کار بزرگ برنمی آیند و کار را خراب می کنند و آدم های بزرگ دلسرد شده و به گوشه انزوا خواهند خزید و آن گاه تو ایمن از آنان خواهی توانست پایه های حکومت خود را استوار کنی واینگونه ایران ویران شد...
آقای سردارنمی دانم چراناخودآگاه بایادآوری اسکندریادشوشتروگتوندافتادم لطفاشماشهرماراویران نکنیدوبه راحتی ازکنار نیروهای مومن ؛ متعهد؛ متخصص و تحصیل کرده وتوانمند شهرمان نگذروبهترین هاراحمایت کن حتی اگرازجبهه رقیبت هستندتاشهرمان همان شوشتری شودکه قراربودازشوش بهترشود....

سپاس که به حرفهایم گوش دادید ، تندرست باشید...

دانش اموز کوچک امروز-امیر

نوشته اکبرعسکری

شمیم تغییر...
ما را در سایت شمیم تغییر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bidekaan-askari بازدید : 88 تاريخ : جمعه 19 بهمن 1397 ساعت: 19:15